جدول جو
جدول جو

معنی رت کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

رت کاردن
جدا شدن، گسسته شدن، نپذیرفتن، پرداخت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(وَءْطْ)
بقوّت افکندن.
- پرت کردن حواس کسی را، حواس او را مختلط کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
متبلور شدن. (یادداشت مؤلف).
- رست کردن شکر، متبلور شدن آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود.
، محکم کردن. (یادداشت مؤلف) :
سر خنب کردیم در حال رست
سر خود گرفتیم چالاک و چست.
نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 66)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ پَ / پِ وَ تَ)
به کام کشیدن آش یا آب یا هر خوردنی روان با آوازی کم. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هرت و هرت کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رست کردن
تصویر رست کردن
متبلور شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
حواس کسی را مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرت کردن
تصویر هرت کردن
کشیدن آش یاغذای مایع دیگر ازکاسه یاقاشق بدهان باصدای اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
((پَ کَ دَ))
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
فرهنگ فارسی معین
بر سر گذاردن روسری و چادر، سقف زدن ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
درست کردن، برخاستن، بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزنش کردن، شماتت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تابیدن، گلوله کردن نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب دادن، راضی نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ضعف جسمی پیدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قهر کردن، رمیدن ۲بی اجاره وارد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای پاره شدن پارچه، صوتی آوایی که از بریدن و ترک برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
انفاق کردن، رد کردن، خارج کردن، بیرون راندن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدایی که در اثر کشیدن اجسام بر زمین بلند شود
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، صدای کشیدن چیزی بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
به هدف خوردن، اصابت کردن تصادم، مماس بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
با سرعت از جایی گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تحریک کردن، وسوسه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرک کشیدن، دزدانه نگاه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
حرکت کردن، روان شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی